
در حال خواندن کتاب خلاء موقت (The casual vacancy) نوشته رولینگ[1] هستم. به محض خواندن پاراگراف اول جذبش شدم و بعد از صفحه صدم مدام به خودم میگویم (هنوز تمام نشده) بیخود دنبال نویسنده شدن نباش، چنین خلاقیتی تا صد سال دیگر هم در وجودت یافت می نشود.
چنان از بهم پیچیدگی داستان زندگی آدمها، تیرگیشان، واقعی بودنشان، توصیف اندیشههای درونیشان تعجب زده بودم که هر از گاهی حواسم از خود داستان پرت میشد تا تخیل نویسنده را ستایش کنم.
نمیدانم چه شد تصمیم گرفتم نگاهی به نقدهای نوشته شده بر این کتاب بیاندازم. اولین نقدی که خواندم (که در اینجا نیست، چون یکی بود و خیلی هم طولانی بود) چنان کوبنده بود و چنان نویسنده را له و لورده کرده بود که با خودم گفتم اگر این نقد را برای من مینوشتند نه تنها دیگر نمینوشتم بلکه در تاریکی غاری یا تنوری پنهان میشدم. بعد به ذهنم رسید، این کتاب که به نظر من اینقدر زیبا و خلاقانه نوشته شده و اینقدر انسانی است چنین نقد بیرحمانهای میگیرد، اگر من بنویسم چه شود؟
خلاصه گویی که نقد را بر تنها و اولین کتاب خودم نوشته باشند در حالت افسردگی بودم، تصمیم گرفتم چند نقد دیگر هم بخوانم (که ترجمه اش را اینجا آوردم).
کتاب به طور کلی نقدهای مثبت زیادی نگرفته. حتی نقدهای مثبت هم انتقاداتی وارد می آورند که البته منصفانه نگاه کنیم بعضیهایش بجاست. مثلا من هم قبول دارم که شخصیتهای قصه تاریکند. یعنی با خودت میگویی اینها که همه خرده شیشه دارند و از طرفی میگویی خب، مگر در زندگی روزمره غیر از این میبینی؟ بعد متوجه میشوی با وجود شخصیت منفیشان طوری هستند که حق را بهشان میدهی در حالیکه ازشان متنفری. اما به نظرم این تاریکی کاراکترها برای ما (ایرانیها) بیشتر قابل درک باشد تا مثلا انگلیسیها. چیزی که بعد از خواندن نقدهایشان دستگیرم شد. گویا ما تباهی و کشمکش در انسانها را بیشتر میبینم و برایمان عادیتر است، اما فغان اکثر منتقدین بلند است که چرا شخصیتها دوستداشتنی نیستند؟ چرا اینقدر بدبختند؟ گویی برایشان قابل قبول نیست که در یک اجتماع تعداد انسانهای پلید اینقدر زیاد باشد، این عادی نیست، در حالیکه دستکم برای من از حقیقت چندان دور نیست. چیزی که دارم جان میکنم تا بگویم اینست که در یک داستان همان عنصری که آن را در یک جامعه باور پذیر میکند ممکن است در جامعه دیگری غیرقابل باورش کند.
جالب آنکه بسیاری از رمانهای ایرانی که حتی ممکن است شخصیتهای منفی کمتری داشته باشد، طوریست که فضای دلگیری را رقم میزند (حداقل برای من اینطور است) اما با خواندن این کتاب علیرغم فضای تیره و تاری که بر کل داستان حکمرماست ( به طوری که من پگفورد را –شهری که داستان در آن میگذرد- نمیتوانم در نور روز و روشن تصور کنم) حس دلتنگی القا نمیکند.
نکته دیگری که در نقدها به آن توجه شده به اصطلاح صحنههای کتاب است که به نظر میرسد تا حد بسیار زیادی در ترجمه فارسی حذف و تعدیل شده باشد. چون طوری است که حدس میزنی خبری است، اما آنطور که منتقدین گفتهاند مبسوط نیست. فقط میدانی احتمالا اتفاقی افتاده ولی بعضی اوقات حتی نمیتوانی مطمئن باشی. مثلا صحنه گورستان یا کودکی تری، که خب دلیلش معلوم است.
به هر حال ایندفعه فکر کردم خواندن نظر منتقدین زبده میتواند جالب باشد، به جای آنکه فقط خودم نظرم را راجع به کتاب بگویم. و نکته جالبی که جدای از موضوع کتاب متو جه آن شدم، عمق و دانشی است که علیرغم نظرات مختلف منتقدین در نقدها نفهته است.
جی.کی رولینگ: نقدهای نوشته شده بر خلاء موقت، منتقدین چه میگویند؟
در حالیکه رمان جدید جی.کی رولینگ که برای بزرگسالان نوشته شده است، یعنی خلاء موقت، در کتابفروشیها غوغا میکند ما گشتیم تا ببینیم منتقدین درباره اولین رمان بعد از هری پاتر این نویسنده چه فکر میکنند؟
اولین رمان جی کی رولینگ بعد از هری پاتر با پیشفروش 2.6 میلیون نسخه در صدر جدول پرفروشها قرار دارد.
اما اولین رمان بزرگسالان رولینگ که رخدادهای پس از مرگ غیرمترقبه یک عضو شورای محلی در شهری کوچک به نام پگفورد را به تصویر میکشد نظرات مختلفی را برانگیخته است.
این هم گزیده برخی از این نظرات:
- · کریستوفر بروک مایر (تلگراف)
به سرعت مشخص شد که کتاب آنچیزی نیست که ما انتظارش را میکشیدیم. بازدید مددکار تازه وارد، “کی”، از مادر معتاد دو فرزند در خانهاش در “فیلدز” ما را به قلب دنیایی پرتاب میکند که تندروهای شورای محلی به سادگی تمایل به نابودی یکدیگر دارند. قطعهای میخکوب کننده، آمیخته با وحشت که به خواننده تصویری انعکاسی از ترس، نفرت، خشم محبت و اندوه “کی” را القا میکند. شرارت از خشونت خانگی تا سو استفاده جنسی شامل صحنه تجاوزی که از شدت ابتذال برای هر دو طرف تکان دهنده است، موج میزند. نه قربانی و نه مهاجمان انتظار عدالت از هیچ میانجی بیرونی را ندارند و خواننده هم باید این فکر را از سرش بیرون کند: راههای نجات اندکاند و هیچ امیدی به تحقق آرزوها نیست. بیشک این بزرگترین ریسک کتاب است. یکی از مهارتهای شگفتانگیز رولینگ این است که زندگی شخصیتهای واقعی را چنان در تار و پود یکدیگر میتند و آنها را به صورتی چنان پیچیده و به طرز غیرعادی باور پذیر ارائه میکند که خواننده ممکن است خودش را در حال جانبداری از منفیترین شخصیتها بیابد. اگرچه پس از شنیدن نالههای پر درد جانهای در رنج، خواننده حساس ممکن است آرزوی طعمی از امید را آغاز کند و یا نگران شود که رنجهای خود رولینگ ناشی از ناامیدی است.
- · تئو تیت ( گاردین):
خلاء موقت اصلا شاهکار نیست اما به هیچ عنوان کتاب بدی نیست: هوشمندانه، استادانه و اغلب بامزه است. میتوانم آنرا بدون ارتباط با نام تجاری رولینگ به خوبی تصور کنم، شاید به کلوپ کتاب ریچارد و جولی راه بیابد و ممکن است تبدیل به سریال سه قسمتی برای تلویزیون بشود. هواداران رولینگ ممکن است آنرا کمی گزنده بیابند از آنجا که گرما و جذابیت کتابهای هری پاتر را ندارد. تمام شخصیتها یا وحشتناکند یا تا مرز خودکشی بدبختند و یا مردهاند. اما بدترین چیزی که میتوان دربارهاش گفت اینست که آیا واقعا این کتاب سزاوار دیوانهبازی که رسانهها دور و برش راه انداختهاند هست؟ و امروزه کیست که باور کند شایستگی و تبلیغات کوچکترین ربطی به یکدیگر دارند؟
- · دیپتی هاجیلا ( آسوشیتت پرس):
ببینید، موضوع از این قرار است. این کتاب برای کودکان نیست. اگر به دنبال آن چیزهایی میگردید که هری پاتر را جادویی کرد – جادوگرها، طلسمها، چوپ جاروهایی که پرواز میکنند- آنرا نخواهید یافت. اگر به دنبال آنچیزی هستید که رولینگ را جادویی میکند – احساسات، عواطف- آنرا پیدا میکنید. توانایی او در بخشیدن زندگی عاطفی به شخصیتهایش یک مشخصه سری هری پاتر بود. هری پاتر فقط به خاطر اینکه ماجراجویی هیجانانگیزی بود تبدیل به یک پدیده جهانی نشد، بلکه دلیلش احساسات واقعی بود که در آن نفهته بود. شخصیتهایی که نقاط قوت و ضعف را با هم داشتند، که با انتخابهایشان درگیر بودند. و این آن چیزی است که علیرغم شروع کند و گاهی توصیفات بیش از اندازه طولانی – که به هری پاتر زندگی بخشید، اما اینجا گه گاه مانند باتلاقی رولینگ را به داخل میکشد – این کتاب را با ارزش میکند. این چیزی است که صحنههای پایانی کتاب را دلخراش میکند به طوریکه ورق زدن آن غیر قابلتحمل به نظر میرسد اما نه به اندازه کنار گذاشتن کتاب.
- · دیوید سکستون ( اونینگ استاندارد):
تک شاخ و هیچگونه المان خیالی دیگری در خلا موقت نیست. اما پر است از سکس، مواد، تجاوز، خودآزاری، رذالت فراگیر بشر، بدبختی و مرگ. آنچه که این کتاب با هری پاتر در آن مشترک است توانایی مرتب کردن تعداد غیرعادی از شخصیتها در یک روایت منسجم، و روش نگارش منسوخ شده بیش از حد توصیفی و ساختاری تکرار شونده است که برای خوانندهای با اندک علاقهای به زبان کاملا مانع ایجاد میکند تا آنجا که بلاخره موفق شود مانند خواندن ترجمهای ضعیف آنرا فراموش کند و بر داستان متمرکز شود. اگرچه این اولین رمان بزرگسالان رولینگ به حساب می آید که آنهم قطعا بر پایه وقاحت و محتوای جنسیاش بنا شده، اما همچنان این حس را منتقل میکند که تمرکز داستان بر جوانان سردرگم و رنجدیده در دنیای والدینی خودخواه و کمفهم است به خصوص نوجوانان. این کودکان سکس دارند، مواد مصرف میکنند، خودآزارند، از تجاوز رنج می برند، تصمیم دارند پدر و مادری مجرد باشند اما تنها 16 سال یا در این حدود سن دارند، در طیفی مسنتر از دانشآموزان هاگوارتز. مشکل خیل هواداران رولینگ این خواهد بود که او فراموش کرده است تا کوچکترین خاصیت دوستداشتنی به کاراکترهایش ببخشد و یا تعلیقی واقعی در مورد آنچه که قرار است اتفاق بیافتد ایجاد کند – یا شاید تعمدا انتخاب کرده که اینکار را نکند، به این ترتیب دیگر نیاز نیست غیر از آنچه که دلش میخواهد را انجام بدهد. خواندن کتاب عذابی است و دیدگاهش به طبیعت انسان به طور عمیقتری از بدبینانهترین موعظهگران فرانسوی هم پایینتر است.
- · ایان پارکر ( نیویورکر):
خلا موقت فروش خواهد کرد و حتی ممکن است مورد علاقه واقع شود. ریزهکاریهای زیبای بسیاری در کتاب هست، از جمله تصویری که رولینگ از دوست پسر بیجربزه مددکار اجتماعی به دست میدهد، کسی که در رابطه عاشقانهاش از اینکه مشکل احساسیاش را با تظاهر به حقیقت طلبی میپوشاند، لذت میبرد. فلسفه سیاسی کتاب بلندنظرانه است، اگرچه تحلیلش از تضاد طبقاتی احتمالا چندان عمیقتر از کادیشاک[2] نیست. و همچنان که داستان تیرهتر میشود، و پایانی شبیه کتابهای توماس هاردی[3] پیدا میکند، با سرعت چشمگیری پیش میرود. در حالیکه در سری کتابهای هری پاتر حمایت نویسنده از خوانندگانش از امتیازهای اساسی آن به شمار میآمد در خلا موقت خشکهنگاری رولینگ حس محدودیت القا میکند. وی فضای کمی برای موضوعات جنبی و یا ایهام باقی گذاشته است; رازهای سر به مهر مشخصاند و پیشبینی اتفاقات ساده است. گویی به تماشای مردم پگفورد نشستهایم در حالیکه روی نقشه غارتگر هاگوارتز اینطرف و آنطرف میروند.
- · شریل کانللی ( نیویورک دیلی نیوز):
خلا موقت آنگونه که کتاب فروشان مشتاقانه آن رابزرگترین رمان سال پیش بینی کرده بودند ، تکاندهنده نیست. تنها کسل کننده است….[کاراکترهای شهرنشین] هر یک به طریقی فریب داستانگوییشان را خوردهاند. مشکل این است که هیچ یک از آنها جالب و یا حتی اندکی دوستداشتنی نیستند. در مجموع ورق زدن و عبور از آنها بسیار آسان است. تنها شخصیتهای نوجوان کتاب هستند که بار جلب توجه خواننده را به دوش میکشند. درحالیکه رولینگ در ایجاد درام موفق عمل کرده است اما مشکل اینست که او اولین کسی نیست که کشاکش سالهای زندگی نوجوانی را به نگارش در میآورد، همچنین در خصوص موضوع سو مصرف مواد ناشی از فقر. قبلا چنین مضمونی را خواندهایم، تیرهتر و بهترش را. نثر رولینگ هرگز جز نقاط قوتش نبوده است. بلکه تواناییاش در خلق کاراکترهایی است فراموش نشدنی و بافتن داستانهایی که ما را اسیر میکرد. به سادگی باید گفت جادویی در خلا موقت وجود ندارد.
[1] ترجمه ویدا اسلامیه
[2] Caddyshack : نام فیلمی کمدی است.
[3] توماس هاردی به انگلیسی: (Thomas Hardy) زاده ۱۹۲۸-مرگ ۱۸۴۰رماننویس و شاعر جنبش طبیعتگرایی اهل انگلستان بود. از جمله آثار او که شهرت جهانی دارند «تس» و «دوراز اجتماع خشمگین» هستند که بر اساس هر دوی آنها فیلم ساخته شدهاست. ویژگی اصلی نوشتههای هاردی توصیفات شاعرانه و جبرگرایی است و شخصیتهای داستانهایش در برابر احساسات تند و شرایط اطراف خود به مبارزه میپردازند. محل اجرای بیشتر آثار هاردی شهرستان نیمهافسانهای وسکس است. امروزه از او به عنوان یکی از شاعران بزرگ قرن بیستم یاد میشود. اغلب شعرهای او، مثل «نواهای بی اثر» و «نیامده بر سر قرار (ملاقات نافرجام)»مضمون ناامیدی از عشق و زندگی و جدال دراز مدت انسان با نابرابریها و آلام بشریت را دربردارد.(ویکی پدیا)
با سلام
برای نوشتن این نقد زحمت زیادی کشیده بودید. اما مهمترین نکته ای که از این مطلب آموختم این نتیجه گیری شما بود که باورپذیری اثر بسته به جامعه خوانندگان دارد، بسیار ممنونم.
ممنون
مقایسه نقد ها کنار هم کار جالبی بود.. خسته نباشی
ممنون
من کتاب رو خوندم ولی چون منتظر کتابی تخیلی از نویسنده هر ی پاتر بودم حسابی جا خرودم، ممنون از این که ترجمه نقدها رو گذاشتید واقعا دوست داشتم بدونم نظر خودشون درباره کتاب چیه
خواهش میکنم….:)
سلام.ممنون از پستتون.
انقد که حرف میزنم!:)
من کاملا با خوندن کتاب تحت تاثیر شیوه ی نویسندگی رولینگ قرار گرفتم.
همیشه زمانیکه داستان مربوط به شخصیت کتابی رو مطالعه میکنم، اون فرد کاملا توی ذهنم بارزتر از شخصیت های دیگه ی کتابه.اما توی این کتاب آدمهایی که توی ذهنم شکل میگیرند کاملا واقعی بنظر میرسند.از این نظر که فقط شخص اول نیست که حس میشه، کل جامعه ی دور و بر اون فرد هم حس میشه.مثل دنیای واقعی که مثلا من مادرمو حس میکنم که توی اتاق کناری نشسته، ذهن من تنها نیست.
همین واقعی بودن داستان بشدت کمک میکنه که پیام نویسنده در کتاب برای خواننده یک پیام واقعی و محسوس در زندگی اش تلقی بشه.بنظر من نویسنده اصلا به دنبال این نبوده که درباره ی مشکلات داستان سرایی کنه بلکه بیشتر بر این بوده که به افراد بفهمونه که اینها وجود داره و دغدغه ای بوجود بیاره در خوانندگان نسبت به این موضوعها.این رو به خاطر این میگم که کاملا حس میکنم موقع خوندن کتاب،که داره باهام حرف میزنه.شاید هم به خاطر همین موضوعه که یک جورایی رولینگ جو داستان رو معتدل نگه داشته.نه آنچنان تاریک نوشته که اغلب جامعه نتوانند واقعی بدونندش.نه اونقدر گل و بلبل که هیچ دغدغه ای بوجود نیاره.
فک نمیکنم این حرف که افراد در کتاب تاریک بودند خیلی حرف درستی باشه.هرچند من هم موقع خوندن کتاب واقعا بعضی وقتها به این نتیجه میرسیدم که دیگه شخصیت های کتاب خیلی رنگ و وارنگ شدند.ولی هر کسی در طول زندگیش فکرهای بدی به ذهنش میرسه.هیچ کس توی کتاب مطلقا سیاه یا سفید نبود.همین طور که دنیای واقعی همینطوره.
ببخشید خیلی طولانی شد
مریم عزیز
سلام . از اینکه نظرت را راجع به کتاب مفصل نوشتی بسیار ممنونم.
مریم جان،
یک نکته دیگر که بعدا به ذهنم رسید. اگر کتابی میشناسید، معرفی اش کنید با نام خودتان در وبسایت قرار خواهیم داد.
باز هم ممنون
مریم جان کاملا با شما موافقم.
اگر فرصت شد حتما
درود بر دوست عزیز…
راستش نقدهایی که به این کتاب شده بود تا حدی غیرمنصفانه بود… مثلا اینکه چون توقع رمانی با تم فانتزی رو داشتند این رو نپسندیدند… یا اینکه اتفاقات تا حدودی قابل پیش بینی بودند…
متاسفانه من نمی تونم به این ها به چشم ایراد نگاه کنم. هری پاتر سری رمان های فانتزی بود و ماجرا محور… یعنی مارجایی پر از ابهام رو روایت میکرد و رمز گشایی می کرد… ولی خلا موقت یک رمان رئال اجتماعی و شخصیت محوره و اصل رمان بر تصمیم های شخصیت ها و زندگی واقعیشون پایه ریزی شده… و نشون میده که در هر ملتی گروهی وجود دارند که بر خلاف تصور عمده ی ما از رفاه کامل و محاسن اخلاقی برخودار نیستند.
اون منتقدانی که شخصیت ها و تم تاریکشون براشون غیرقابل باور بود باور درستی نسبت به جامعه و افرادش ندارند… هیچ ادمی نه سیاه هست نه سفید بلکه در یک طیف خاکستری حرکت میکنه و اینکه نیمه ی تاریک یا روشنش رو در تصمیم گیری هاش زندگیش رو میکنه بستگی به شخصیتش داره.
در هر صورت چون قشر عمده ی خواننده های رولینگ رنج سنی 11-19 بود این رمان انتظاراتشون رو اونقدرا براورده نکرد و خوب بود اگه در خود کتاب هم رده ی سنی مشخص می شد…!
و این رمان توانایی خانم رولینگ رو در پردازش عالی تمام شخصیت های وارده در رمان نشون داد… که از این لحاظ تا حد زیادی با آناکارنینا برابری میکنه.
پیروز باشید
سارای عزیز
سلام. ممنون از اینکه به موضوع اینقدر دقت کردی. به طور کلی موافقم که شخصیت پردازی داستان بسیار عالی بوده و همانطور که در ابتدا نوشتم برای خودمم گرفتن این حجم از نقد منفی جای تعجب داشت. منتهی در چندتا نکته که بیان کردی نظر دیگه ای دارم: یکی اینکه اگر شخصیت ها برای منتقدین انگلیسی غیرقابل باور بوده لزوما به این معنا نیست که باور درستی نسبت به جامعه و افرادش ندارند. به خصوص من فکر میکنم اونها نسبت به جامعه انگلیس و افرادش باور درست تری داشته باشد شاید تفاوت در جوامع مون باشه. ضمن اینکه یه مقدار هم بذار پای اینکه من نتونستم منظور اونها رو خوب در ترجمه بیارم.
دوم اینکه با وجود شخصیت پردازی قوی هنوز کتاب رو در حد آناکارنینا نمیدونم. این نظر شخصی منه. نه به لحاظ تعدد شخصیت ها نه بلحاظ شخصیت پردازی در اون حد نیست ولی در اینکه قویه و خلاقانه اصلا شکی نیست.
به طور کلی هم فکر میکنم مقایسه این کتاب و کتاب های دیگری که نوشته با سری هری پاتر صحیح نیست. چون خودش هم بارها گفته که این کتاب با اون سری متفاوتند و اصولا دلیلی بر این قیاس نیست. مگر مثلا از نظر نگارش که یکی از منتقدین کلا به شیوه نگارش رولینگ ایراد گرفته بود و گفته بود کسل کننده است و به طور کلی این داستان پردازیشه که ضعف نگارشش رو میپوشونه. که شاید ما در ترجمه اون رو متوجه نشیم.
با سلام
من صد در صد با دیدگاه شما موافقم.دقیقا منم صد صفحه اول کتب رو که خواندم حس شما رو داشتم.و واقعا هنر نویسندگی ایشان رو تحسین می کنم.همه شخصیتای کتاب با ویژگی هاشون به وضوح در ذهنم ماندگار شد.واقعا استعداد ایشون تکرار نشدنی است.
کتاب رو که میخوندم نمیتونستم یک لحظه از دستم جدا کنم نوشته ها گیرا و قوی بود و تونستم اون شهر کوچیک رو همراه با ادماش حس کنم، مثل هری پاتر فانتزی نبود اما بازهم مثل هری پاتر نمیشد از کتاب دل کند.
اینکه کریستال دقیقا همونطور خودکشی کرد ک همیشه توی کتاب درباره خاطره ی کودکیش مردی رو توی دستشویی خونشون با چشمان باز دیده و این خاطره چندبار توی کتاب اشاره شده ،خیلی تاثیرگذار بود.
سوکیندر بعد از پریدن در رود و تاحد غرق شدن دیگه دست ب خود ازاری نکرد.
کریستالی که برای داشتن یک سرپناه به همه چی فکر میکرد و حاضر بود در محقرترین جا زندگی کنه و حتی ب فکر باردارشدن از پسری بود ک فقط میخواست جنبه های تلخ زندگی رو بفهمه.
روث حاضرنبود بخاطر اخلاقای وحشیانه شوهرش ازش جدابشه و حتی درحضوربچه هاش از پدرشون طرفداری میکرد
با اینکه پل همیشه از وحشت و ترس خون از بینیش سرازیر بود.
و مهمترین محور داستان طرز تفکرات هرشخص بود ک در ان واحد اتفاق میفتاد ،دید هرشخص ب یک واقعه.
قضاوت هایی ک مردم درباره همدیگه و هر واقعه ای داشتن.
نموکش قضاوتی نابجایی ک همه درباره کریستال داشتن ک میگفتن روز خاکسپاری بری نیومده بوده یا خاکسپاری ننه کت، درحالی ک این دو جزو عزیزترین های کریستال بودن و بخاطر یک مشکلاتی ک داشت نتونست حضور داشته باشه، گرچه که اون خیلی داغدارشون بود و شبها براشون اشک میریخت.زندگیشون میتونست تغییر کنه و اصلاح بشن اما حمایت از بین رفت چون افراد ثروتمند اون شهر نمیخواستن، و از درک موضوعات و مشکلات اونها عاجز بودن.
و …..
کتاب درکل دید خیلی وسیعی داشت و بشدت تاثیرگذار بود ببخشید ک طولانی بود